داستان کوتاه ( من شيطان هستم )

ساخت وبلاگ

داستان, کوتاه, ( من شيطان, هستم, )

داستان کوتاه

پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت.

در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در

چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت،

پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى

نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و

راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد

اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟

جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم.

براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.

براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.

ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان

اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.

براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!

کلبه عشق و دوستی 43 ...
ما را در سایت کلبه عشق و دوستی 43 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : love43o بازدید : 224 تاريخ : يکشنبه 18 آذر 1397 ساعت: 17:43