اشعار از باباطاهر عریان

ساخت وبلاگ

به ده نو میروم پیش نگارم

خدا دونه ز عشقش بی قرارم

اگر یک بوس نذر ما کنه یار

نثارش میکنم هر چی که دارم

سرم سنگه که بالینم زمینه

خدا کرده که تقدیرم همینه

خدا تدبیر من اینطور کرده

که دل خون از فراق نازنینه

الا دختر تو خورشید زمینی

چرا با عاشق خود اینچنینی؟

همه خوبون ندارند این همه ناز

همت نازه چه وایستی چه نشینی

پریزاد و پریزاد و پریزاد

که کاشکه کدرم مرا نمیزاد

که مادر شیر محنتم داد

بزرگم کرد و دست دشمنم داد

دلم بردی سزایت با خدا بود

خدا دردی بدت مه بی دوا بود

خدا دردی بدت شهر غریبون

که هر جا میروی رویت سیا بو

دلم میخواد بغل تنگ بگیرم

دوتا نارنج از چنگت بگیرم

هزاران من برایت بوسه دارم

که از کنج لب قندت بگیرم

از آن انگشت نماي روزگارم

که دور افتاده از يار و ديارم

ندارم قصد جان کردن بنا حق

به جز بر سر زدن چاره ندارم

ز بوي زلف تو مفتونم اي گل

زرنگ روي تو دلخونم اي گل

من عاشق ز عشقت بيقرارم

تو چون ليلي و من مجنونم اي گل

بنام آفريننده عشق

نباشد يار چون يار نخستين

نه هر معشوق چون معشوق پيشين

سرشار از ترنم

لبريز از ترانه

پاي تو در ميان است

باقي همه بهانه

دو زلفونت دو مار خفته بر گنج

به زير پيرهنت يک جفت نارنج

چو ماه چارده رخ نموده

سکندر مات شد چون شاه شطرنج

الا دختر که بابايت فقيره

به زير چادرت نيم من قطيره

به هر کي ميرسي يه لقمه ميدي

به ما که ميرسي ميگي خميره

برفتم بر سر برج شکسته

بديدم دختري اونجا نشسته

بگفتم دخترک بوسي به من ده

بگفت کوري که بابايم نشسته

عجب ابرو عجب گيسو عجب مو

عجب گردن عجب سينه عجب مو

عجب صاحب جماله دلبر مو

مثال دسته گل ميدهد بو

شب مهتاب آيم زير جايت

به ناداني بگيرم ساق پايت

اگر همسايگان بيدار گردن

مرا پنهان کني جانم فدايت

الا دختر نمي شناسي خدا را

به پيشاني زدي خال سياه را

هنو دندان هفت ساله نکندي

نشانه ميزني مرغ هوا را

مگر مو دختر بابا نبودم

مگر مو خوش قد و بالا نبودم

موره دادن به يک گاو سياهي

مگر مو لايق خوبا نبودم

تمامی اشعار از باباطاهر عریان میباشد !


برچسب‌ها: اشعار از باباطاهر عریان , اجل آنگه شود , برمن فراموش , نهم لب

کلبه عشق و دوستی 43 ...
ما را در سایت کلبه عشق و دوستی 43 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : love43o بازدید : 125 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 12:50