اشعار عاشقانه مولانا

ساخت وبلاگ

اشعار# عاشقانه# مولانا#

تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد

استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند

هر قفلی که می‌خواهد

به درگاه خانه‌ات باشد


عشق پیچکی است

که دیوار نمی‌شناسد


چه فرقی می‌کند

من عاشق تو باشم

یا تو عاشق من؟!


چه فرقی می‌کند

رنگین کمان

از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست

انصاف بده که جای آن هست


من تماشای تو میکردم و غافل بودم

کز تماشای تو خلقی به تماشای منند


در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود

گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…


هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال

من به محض دیدن او خاطرش را خواستم


بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است

جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…


داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست

ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است


عزيز من

چگونه پيدايت كنم

وقتى به ياد نمى آورم

چگونه گُمت كرده ام


چه زمستانِ بلاتکلیفی است

نه آسمان میبارد و نه تو میایی

چه فصلِ بی وصلی …


گفته بودی جای او می آید و آرام باش

جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست


دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت

عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت


اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل

موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…


نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من

خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟

کلبه عشق و دوستی 43 ...
ما را در سایت کلبه عشق و دوستی 43 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : love43o بازدید : 413 تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1398 ساعت: 13:32